♥♥بـــــــــرای تـــــــــــــــو♥♥

متن مرتبط با «دانشجو» در سایت ♥♥بـــــــــرای تـــــــــــــــو♥♥ نوشته شده است

قبولی درکنکور

  • اواخر شهریور بود بیشتراز یک ماهی بود افسردگی کامل گرفته بودم. بعداز شب دومین شب قدر... روزها پرخاشگر ، بی حوصله ، گوشه گیر و شبها باصدای بلند آهنگ هندزفریم وگریه به زور خوابم میبرد.  یه روز ساعتای 7ونیمی بود که از توخواب باصدای زنگ گوشیم بیدارشدم خیلی تعجب کردم.وقتی جواب دادم فاطی(فاطمه آراسته)بود. گفت کد ملیتو بفرس ببینم توکنکورقبول شدی یانه؟ فرستادم ...داشتم از نگرانی میمیردم بارم خیلی مهم بود که قبول بشم. یهو گفت قبول شدی از خوشحالی هنگ بودم. بهترین خبری که تو عمرم که شنیدنش  اشکمو درآورد خبرقبولی دانشگاهم بود همون دانشگاه وهمون رتبه ای که میخواستم از خدا قبولی دانشگاه فاطمه الزهرا کرمان_روزانه اش رو میخواستم که بارتبه 3131  بهش رسیدم. نمیدونستم چیکارکنم رفتم به مامانم گفتم بعد به بابام وای چه حس خوبی داشتم. به هدفی که میخواستم رسیده بودم (موفقیت عجب طمع شیرینی دارد) به ابجی رخساره ولیلام گفتم اما به فاطی نگفتم چون حس ششم میگف پوریا(خواهرزاده شوهرخواهرم) قبول نشده گفتم برا اینکه ناراحت نشه فعلا نمیگم بهش بعد چند روز میبایستی بریم کرمان برا اینکه  ثبت نام کنم و خوابگاه بگیرم هم خریدکنم هم .... روزای پراسترسی بود همه شیرینی میخواستن(آخرش به هیشکی هم ندادم خخخخ من خصیصم) سه شنبه اول مهر1393 ثبت نام کردیم. چهارشنبه عمه مریم اومد دنبال منو بابام رفیتم دنبال خوابگاه  یه تخت تو اتاق 104خوابگاه عصمتیه شدخونه  زندگی جدیدم تاعصرخونه عمه مریم بودیم.عصربرگشتیم روزای سختی بود... نمیدونستم چجوری دل بکنم از خانوادم طاقت دوری مامان بابامو نداشتم عصر جمعه ساعتای 3 راه افتادیم به طرف کرمان برای شب همه سوار وانت شدیم که منو وسایلامو ببرن خوابگاه منو فاطی و جعفر ویونس جلو نشستیم بابایی ویوسف عقب ابجی فاطیم کمکم وسایلامو آورد ورفت... تو اتاق رقیه صداقت و فاطمه (فامیلش یادم رفته) بودن احساس غربت میکردم. روز اول به کلاس ریاضی نیم ساعت دور رسیدم میخواستم استاد رو صدا کنم گفتم خانم همه بچها زدن زیرخنده عصر دلم تنگ شده بود زنگ زدم خونه بعدشندین صدای مامانم بغض کردم وقتی تلفن تموم شد کلی گریه کردم. از کوچه 4 شهید بهش,خاطرات دانشجویی,خاطرات کنکور,روزهای سخت کنکور,دانشکده فنی,دانشکده الزهرا,گلباف,ثبت نام دانشگاه الزهرا,خوابگاه عصمتیه,افسردگی ...ادامه مطلب

  • گربه دانشجو

  • ,دانشکده فنی حرفه ای دخترانه الزهرا,دانشکده فنی حرفه ای فاطمه الزهراکرمان,دانشکده الزهراکرمان,گربه دانشجو,کارگاه سخت افزار, ...ادامه مطلب

  • پدرام یا پدرم؟

  • ,پدرام,خاطرات دانشجویی ...ادامه مطلب

  • مزاحم نشو اقا!!!

  • خــانـــــوم خوشگله شــماره بـدم؟؟؟ خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟ خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟ ایـنها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصــلا” اهل این حرفـــــها نبود… این قضیه به شـــدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد. به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شـاید می خواست گـــلــه کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…دردش گفتنی نبود….!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خـدایـا کـمکـم کـن… چـند ساعـت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… خانوم!خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی!!! مردم می خوان زیارت کنن!!! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود رابه خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد… امــــا… امــا انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!!! احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!! فکر کرد شاید اشتباه میکند!!! اما اینطور نبود!یک لحظه به خود آمد… دید چـــادر امامــزاده را سر جـــایــش نگذاشته…!!! . . ,دلنوشته دانشجویی ...ادامه مطلب

  • چرادانشجودرس نمیخونه؟

  • میگن یه دانشجو چرا درس نمیخونه؟ یه سال۳۶۵ روزه ۵۲ روزش جمعه است, میمونه ۳۱۳ روز حداقل ۵۰ روز تعطیلات تابستانی داریم میمونه ۲۶۳ روز میانگین هر روز ۸ ساعت میخوابیم این میشه ۱۲۲ روز و باقی میمونه۱۴۱ روز … هر روز یک ساعت برا خودمون وقت بزاریم این میشه ۱۵ روز و باقی میمونه۱۲۶ روز روزی ۲ ساعت خورد و خوراک این میشه ۳۰ روز و باقی میمونه ۹۶ روز میانگین روزی ۴ ساعت گشت و گذار با دوستان دختر و پسر, ساعتهای خالی بین کلاسها و رفت و آمد مسیر دانشگاه و خونه این میشه ۶۰ روز و باقی میمونه ۳۶ روز ۳۱ روز تعطیلات رسمی سالانه, میمونه ۵ روز خوب عزیزم ما هم آدمیم سالی ۴ روزم مریض میشیم میمونه یه روز, چه تصادفی اون یه روزم روز تولدمه تموم شد و رفت..!!! امیدوارم همه قانع شده باشن…! ,چرا دانشجو درس نمیخونه؟ ...ادامه مطلب

  • شام دانشجویی اتاق104

  • شب 26 آذر93 حالم خوب بود. خوشی زد زیر دلم بلند شدیم با رقیه غذادرست کنیم. اون مرغ درست کرد ومنم سیب زمینی سرخ کردم وکار تزئین روانجام دادم. شام دانشجویی با دانشجوهای اتاق104 الان که دارم مینوسم ؛ صبح جمعه28 آذر خاطره خوابه وگرنه ؛ کامنت میذاشت "او دگه!!" رقیه خوابه وگرنه ؛لبخندملیحی میزدومیگف"عزییییزم" میناخوابه وگرنه ؛(خب نمیدونم میناچیکارمیکرد چند شخصیتیه نمیشناسمش) فاطی کماندو هم که رفته خونه وگرنه ؛باصدای بلند میخندید:"هاهاهاهیهاها" ومن.... واین بچه های اتاق104خوابگاهه عصمتیه واقع درآزادی                                         وبعداز غذا::::::::                                                                                                                     این داستان ادامه دارد... ,شام دانشجویی,خاطره های دانشجویی,روزهای دانشجویی,اتاق104,شام خوشمزه,اشپزی مرغ,26اذر ...ادامه مطلب

  • روزهای دانشجویی من

  • به ایده بچه ها دفتر خاطرات زندگی دانشجویی رو باز کردیم. تا روزهای خوب و تلخ این دوران قشنگ تودل این وبلاگ نگه داشته بشه. , ...ادامه مطلب

  • روزمن

  • روز من گذشت و کسی بهم نه یه تبریک درست گفت ونه یه هدیه داد.... آخه این رسمش بود؟ دل یه بچه دانشجو رو میشکنن؟ آحه بدبخت تراز دانشجو وجود داره؟ نه واقعا این کارایعنی چی؟ ,روزدانشجو ...ادامه مطلب

  • شعرخوانی سیدزهرا شایگان

  • , سیدزهرا شایگان,شعرخوانی دختر8ساله,فیلم حجاب وحیا,مشاعره دانشجویی,شعرحجاب,زهراشایگان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها