♥♥بـــــــــرای تـــــــــــــــو♥♥

متن مرتبط با «روز» در سایت ♥♥بـــــــــرای تـــــــــــــــو♥♥ نوشته شده است

درد یعنی...

  •   درد یعنی بروی اما دلت باهات نیاد درد یعنی بخوای فراموشش کنی اما دلت براش تنگ بشه درد یعنی بدون اون همه خنده هات زوریه درد یعنی که نتوانی فراموشش کنی درد یعنی نباشد و هنوز عاشقش باشی درد یعنی هرلحظه پروفایلش رو چک کنی درد یعنی ... ,دلنوشته جدایی,روزهای سخت جدایی,دلنوشته عاشقونه ...ادامه مطلب

  • زیباترین ترین شعر سهراب

  • زندگی با همه ی وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به جزا دادن و افسردن نیست زندگی خوردن و خوابیدن نیست زندگی جنبش جاری شدن است ازتماشاگه آغاز حیات تابه جایی که خدا می داند...                                                                   سهراب سپهری , , سهراب سپهری , سهراب سپهری دوست , سهراب سپهری شعر , سهراب سپهری بهار , سهراب سپهری ویکی , سهراب سپهری نوروز , سهراب سپهری به انگلیسی , سهراب سپهری عشق , سهراب سپهری اهل کاشانم , سهراب سپهری زندگی , , شعرهایی کوتاه عاشقانه , شعرهایی کوتاه و زیبا , شعرهایی کوتاه از سعدی , شعرهایی کوتاه از حافظ , شعرهایی کوتاه درباره ایران , شعرهایی کوتاه , شعرهایی کوتاه از سهراب سپهری , شعرهای کوتاه , شعرهای کوتاه عاشقانه , شعرهای کوتاه زیبا , ...ادامه مطلب

  • ــغمگینمـــ

  • ـــــــــــــــــــــــغمگینمــــــــــــــــــــــــــــــ قول داده ام به تو که ببخشمت اینطور دیگر با این قول نمیتوانم پیش خدا از تو گله کنم! ـــــــــــنـــــــامـــــــــــرــدــــــــــــــــــــــــــ خیلی بی معرفتی دمت گرم! ,دلنوشته جدایی,روزهای سخت جدایی, ...ادامه مطلب

  • تصمیم امروزم

  • نمیدانم دلم راست گفت یا نه؟ نمیدانم دلم خوب انتخاب کرد یا نه؟ من معتقدم دل نزدیک ترین است به خدا همه تصمیم ها رو با دلم میگیرم البته دلم که انتخاب کرد بعد با اجازه عقلم   امروز به خواستگاری کسی جواب نه دادم که مدعی بود خیلی دوستم داره و... بعد از شنیدن جواب نه با کلی ناراحتی و ناامیدی و کلی جمله هایی که تا حالا از کسی نشنیده بودم گفت در من مشکلی دیدی که نه گفتی؟ گفتم نه مشکل از دل منه نمیدونم خاله اش انگار من زدم پسرشون رو کشتم طلب کارم بود میگفت بااین چیکار کردی؟! آخه مگه من مسئول حال بد شدنشم؟ نمیدونم دلم یکم ناآرومه میگم نکنه دلش شکسته باشه ولی خب منم نمیتونم که با کسی از روی ترحم زندگی کنم   (خدایا خودت دل ناآروممو آروم کن)   نمیدونم دلم گفت نه شاید حکمتی هست... امیدوارم تصمیم خوبی گرفته باشم , ...ادامه مطلب

  • 14و15فروردین95

  • شاید بچگونه باشه رفتارم اما وقتی عزیزدرونه باشی بچه آخر باشی با یه عالم وابستگی میفهمی چقد سخته دور شدن دوباره از پدر مادر دیروز مامانمو بغل کردمو کلی گریه کردم مامانم مثه اون روزا که بچه بودم شعر میخوند برام تا آروم شم الانم که می نویسم باز گریه اومد سراغم یه چیز جالب !وقتی گریه میاد سراغتون به هر دلیلی بخندید! دیگه گریه وبغض هرچی هست میره وسراغتون نمیاد ماشین دور کرده بود مامانم میخواست بره علف ببره بابام حیرون من شده بود مامانم وسایلمو آماده کرد وبابامم نگران بود نکنه ماشین دور بیاد به شب بخورم جداشدن ازشون سخت تر میشد هر ثانیه که عقربه های ساعت جلومیرفتن تا اینکه بابام گف بیا بریم بنزین بزنیم اگه ماشین نیومد صبح زود خودم میرسونمت همچین اومدیم بیرون صدای بوق ماشین اومد دیگه روبوسی و اینا تا سوار شدم تا وقتی خواستم برسم بابام دو بار زنگ زد به ابجی فاطیم گفته بود بیاد دنبالم سر میدون سرآسیاب من یکم دلخور شده بودم از ابجیم مامانم میگف دلخور نشو اونم حق داره جای مادرته آخه ابجی بزرگمه واقعا هم مادری میکنه رسوندم خونه طاهر آباد من موندمو یه اتاق سرد و تنهایی هام عجب هوایی شده تو بهار من بخاری روشن کردم داشتم از گشنگی هلاک میشدم یه عدسی بار گذاشتم فاطی (هم اتاقیم) ساعتای 10 اومد صبی هم که اومدم چهار کلوم از آمار بخونم حوصلم نیومد خدا به خیر کنه استاد هیچی نگه الان دیگه باید آماده شم برم دانشکده اوه اوه زهرا(همکلاسیم)زنگ زد داره میاد دنبالم من برم   ,دلنوشته,خاطرات دانشگاه,خاطرات روزانه ...ادامه مطلب

  • عیدنوروزتوخونه ما (از قدیم تا امروز)

  • از اوضاع خونه می نویسم امسال عید خونه تکونی نکردیم ریشه های جاز(شیرین بیان) بابایی رو حیاط رو پر کرده بودن ونمیشد کاری کرد حیاط خونه ما کوچیک و اگه یه ذره آب هم رو حیاط ریخته میشد آب میرف زیر ریشه ها و ریشه هم نم دار میشدن و یه ضرر مالی بزرگ میخورد همیشه از عیدنوروز بدم میومد وتنفر دارم بهش عید که میشه اوضاع مالی ایقد خراب میشه که... باید جوش شیرینی ومیوه وآجیل رو داشته باشی تا حسرت خوردن نداشتن ونخریدن لباس عید ودیدن لباس خوشکلای دختر عموهاودختر عمه ها همه اینا از بچگی عقده شده واسم حتی بابام هم از عید متنفره میگه هیچ فایده ای بجز ضرر واسه ما نداره هیچ خوشی توش نی نه مهمونی درستی نه یه سفر  نه تفریح حتی سیزده بدر هم که همه مردم میرن گردش و تفریح ما تو خونه ایم و هیچ واکنشی انجام نمیشه قبلا که ابجیام اینا مجردن بودن هنوز دسته جمعی میرفتیم باغمون با این حال خوب بود....باغمون تداعی بهشته چشمه جوشان داره تو خودش بابامم کلی درخت گردو زده مثه جنگله البته  همه جور میوه ای داره معمولا هم درختهای زردآلو وآلوچه(گوجه سبز) ما سیزده بدر برعکس همه هنوز شکوفه اند تاقو نشدن معمولا همه مهمونامون خیلی کم هستن دوتا از عمو هام،عمم،دختر عموهام،وداداشمو ابجیام که ازدواج کردند میان خونمون از اقوام مادر فقط یه خاله دارم وبس که شایدچند روز مونده به 13بدر بیاد از دوم راهنمایی هم خونه خالی شد فقط من بودمو مادرمو بابام البته برای خونه تکونی عید ازبعد اینکه ابجی لیلام اومد گلباف زندگی کرد با امین شوهرش میان سه تایی خونه تکونی رو انجام میدیم نمیدونم چی جا مونده ونگفتم عید امسال عجب عیدی شد سال تحویل مامانم آبداری داشت بزور نگهش داشتم تو خونه سه تایی پا تلویزیون تنها قرآن رو برداشتم ومامانم اینا دعای تحویل و خوندن ودعا کردند روز اول عید: مهمون خونه ما دختر عموم مهدیه بود البته بگم ها مهمون اومدن ومهمونی رفتن برای ما یعنی فقط به صرف شیرینی،چای،آجیل ومیوه است روز دوم عید: دختر عموم زهرا اومد قبل از ظهر عصرش هم عمه ام اومد ظهرش هم ابجی زهرام دوتا پسرشو فرستاد اینجا خودش سرکار بود وقت نداره نگهشون داره شام خوردیم و جامونو انداختیم بچه ها ,داستان هیجانی,داستان واقعی,داستان دردناک,داستان زندگی,خاطرات تعطیلات عید,عید درایران,عید نوروز ...ادامه مطلب

  • شکوفه های زمستانی

  • امروز دلموون گرفته بود با زهرا رفتیم شاهزاده محمد نمیدونم درخت چی بود ولی شکوفه داده بود یعنی امسال برف نمیباره؟   یعنی کرمان .....؟     ,زمستان 94,آب وهوای کرمان,کرمان امروز,عکسهایی از کرمان,عکس از کرمان,شکوفه های زمستانی,دانلودعکس جدید,دانلودعکس منظره ...ادامه مطلب

  • بنام مادرمهربانم مینوسم

  • امشب بی تابانه دستانم رادور گردنت حلقه کردم دستت رابوسیدم دستی که مرا بزرگ کرده برایم زحمت کشیده هنوز آرام نگرفتم حتی با درآغوش گرفتنت دلتنگ آن روزهایی  هستم که دیگر نه با داد وهوارت از خواب بیدارنشوم عاشق آن لحظه هایی ام که تو غر می زنی ومن میخندم؛ هستم نمیدانم درحال گریه چگونه بنویسم برایت مادرمهربانم تو بهترین مادر دنیایی چگونه وصف کنم تورا؟ که گریه امانم نمیده از الان نگرانم چگونه بی تو روزهای غربتم رابگذرانم اما بخاطرآرزوهای قشنگ تو وبادعاهای تو  من تحمل میکنم فدای مادرم شوم که عاشقانه میپرستمش فدای مادرم شوم که جوانی اش را به پایم گذاشت فدای مادرم شوم که مهربانیش همیشه شرمنده ام میکند خدایا خواهش میکنم....من بدون مادرم یه لحظه هم دووم نمیارم خودت مواظبش باش ...   مادرم مرا ببخش.... میدانم دختر خوبی نیستم اما خعلی دوستت دارم       ,دلنوشته مادرانه,متن برای مادر,روزمادر,عکس مادر, ...ادامه مطلب

  • میناپیام

  • بعد دوسه هفته از دانشگاه مینا اومد وتخت خالی اتاق پرشد. از جزئیات یادم نیس اما یه دخترخوبه بنام «میناپیام» اهل نوق رفسنجونه، دانشجوی مترجمی زبان پیام نور اضافه شده بود به دوستام مینا بنظرم روزایی که نمیشناختمش مشکوک بود. هههههههه بگذریم ماخیلی باهم خاطره داریم. از روزترسناک درجنگل قائم بگیرتا محفل 3تایی مون تو باغچه مرشد که باخاطره میرفتیم. نزدیکای ولینتاین بود یه روز سه تایی رفتیم مجتمع اباصالح طبقه همکف ازعروسک فروشی هر کردوم یه عروسک خردیدم منو مینا واسه خودمون وخاطره هم.. اینم مینا وعوسکش یهویی این روزای آخری ترم بهار منو هانیه ومینا بودیم ودیونه بازیامون یه روز مینا پیرهن مردونه هانی روپوشید باخط چشم ریش وسیبل کشیدوکلاهشو گذاشت. هانی هم رژلب قرمز کیمیاروزد وچادرنمازشوپوشید هانی عروس شد و مینا داماد ههههه کلی عکس گرفتن .... کلی خندیدیم.... یه روز هم  عروسک بازی ... ههههههه فیلم ساختیم با صداو گویندگی مینا اجرای من وفیلم برداری هانی هانی خرو هنوز فیلماشون نفرستاده برام روز آخری که باهم بودیم پنجشنبه 28 خرداد94   که روز اول ماه رمضون هم بود باهانی وخاطره ومینا رفتیم بیرون مینا گف روزه آخره چادرنپوش ههههه نرسیده به پل آزادی خاطره رفت(ای توروح پ...) ما سه تایی .... رفتیم بهمن یار افطارکه شد رفتیم نان روز پیراشکی گرفتیم بعد رفتیم کافه سیب بستنی گرفتیم اومدیم خوابگاه کلی جیغ و اینا بعداجیم اومد دنبالم وتمام شد... روزای خوب زود میگذرن دیگه ... آدمی بود که باهمه آدمامیساخت از لعیا وفاطی شیرازی ومژگان بگیر تا رقیه رفسنجونی نمیشه  درلحظه بگم که مینا چجور آدمیه خردادیه دیگه چندشخصیتی اما همین بس که بگم یه ارزشهای خاصی داشت ههههه من خیلی دوسش دارم..... شنبه 27 تیر 1394 عقدش بود....ان شاالله خوشبخت بشه ,مینا,جنگل قائم,باغچه مرشد,28خرداد94,کافه سیب,نان روز,پیراشکی تازه,روزاول رمضان94, ...ادامه مطلب

  • قبولی درکنکور

  • اواخر شهریور بود بیشتراز یک ماهی بود افسردگی کامل گرفته بودم. بعداز شب دومین شب قدر... روزها پرخاشگر ، بی حوصله ، گوشه گیر و شبها باصدای بلند آهنگ هندزفریم وگریه به زور خوابم میبرد.  یه روز ساعتای 7ونیمی بود که از توخواب باصدای زنگ گوشیم بیدارشدم خیلی تعجب کردم.وقتی جواب دادم فاطی(فاطمه آراسته)بود. گفت کد ملیتو بفرس ببینم توکنکورقبول شدی یانه؟ فرستادم ...داشتم از نگرانی میمیردم بارم خیلی مهم بود که قبول بشم. یهو گفت قبول شدی از خوشحالی هنگ بودم. بهترین خبری که تو عمرم که شنیدنش  اشکمو درآورد خبرقبولی دانشگاهم بود همون دانشگاه وهمون رتبه ای که میخواستم از خدا قبولی دانشگاه فاطمه الزهرا کرمان_روزانه اش رو میخواستم که بارتبه 3131  بهش رسیدم. نمیدونستم چیکارکنم رفتم به مامانم گفتم بعد به بابام وای چه حس خوبی داشتم. به هدفی که میخواستم رسیده بودم (موفقیت عجب طمع شیرینی دارد) به ابجی رخساره ولیلام گفتم اما به فاطی نگفتم چون حس ششم میگف پوریا(خواهرزاده شوهرخواهرم) قبول نشده گفتم برا اینکه ناراحت نشه فعلا نمیگم بهش بعد چند روز میبایستی بریم کرمان برا اینکه  ثبت نام کنم و خوابگاه بگیرم هم خریدکنم هم .... روزای پراسترسی بود همه شیرینی میخواستن(آخرش به هیشکی هم ندادم خخخخ من خصیصم) سه شنبه اول مهر1393 ثبت نام کردیم. چهارشنبه عمه مریم اومد دنبال منو بابام رفیتم دنبال خوابگاه  یه تخت تو اتاق 104خوابگاه عصمتیه شدخونه  زندگی جدیدم تاعصرخونه عمه مریم بودیم.عصربرگشتیم روزای سختی بود... نمیدونستم چجوری دل بکنم از خانوادم طاقت دوری مامان بابامو نداشتم عصر جمعه ساعتای 3 راه افتادیم به طرف کرمان برای شب همه سوار وانت شدیم که منو وسایلامو ببرن خوابگاه منو فاطی و جعفر ویونس جلو نشستیم بابایی ویوسف عقب ابجی فاطیم کمکم وسایلامو آورد ورفت... تو اتاق رقیه صداقت و فاطمه (فامیلش یادم رفته) بودن احساس غربت میکردم. روز اول به کلاس ریاضی نیم ساعت دور رسیدم میخواستم استاد رو صدا کنم گفتم خانم همه بچها زدن زیرخنده عصر دلم تنگ شده بود زنگ زدم خونه بعدشندین صدای مامانم بغض کردم وقتی تلفن تموم شد کلی گریه کردم. از کوچه 4 شهید بهش,خاطرات دانشجویی,خاطرات کنکور,روزهای سخت کنکور,دانشکده فنی,دانشکده الزهرا,گلباف,ثبت نام دانشگاه الزهرا,خوابگاه عصمتیه,افسردگی ...ادامه مطلب

  • بعضی از پسراخیلی بیشعورن

  • روز آخری(روز اول ماه رمضان پنجشنبه گذشته) که با مینا وهانیه رفتیم بیرون روی پل آزادی که راه میرفتیم یه چند تا پسرهم از کنارمون رد شدن یکیشون به بقیه گف:"سبیلای این اندازه موهای...من بود" اخه پسر ایقد بیشعور؟ هیشکی نیس بهشون بگه خودتون ایقد ابرو برمیدارید، مو رنگ میکنید، کرم سفید کننده ، رژلب و... میزنید ما هیچی میگیم که حامله هم میشی یانه؟ حالاکه من به حرمت حرف مادرم که به سنتهای قدیمی پایبنده سبیل نگه داشتم باید اینجور بگی؟ حالا هی دوستام میگن چرا دانشگاه دخترونه، کتابخونه دخترونه نمیدونن پسراخیلی بیشعورن!!     ,متن ضد پسر,خاطرات دانشگاه,روز اول ماه رمضان,رمضان94, ...ادامه مطلب

  • اهنگ یه نگاه از علی بهروزی

  • پخش اهنگ یه نگاه از علی بهروزی +لینک دانلود   مرورگر شما از Player ساپورت نمی کند     دانلود باکیفیت 320 . . . تقدیم به یه نفر ,اهنگ یه نگاه از علی بهروزی,دانلود اهنگ جدید,علی بهروزی,دانلوداهنگهای علی بهروزی ...ادامه مطلب

  • به نام پدر...

  • به نام علی... امروز برای تو نوشتم بابا ، واسه تو که خیلی وقتا خستگیاتو ندیدم ، نگاه مهربونتو ندیدم ،  واسه تویی که اینقدر هوامو داشتی تا بفهمم تنها مردی که باید بهش تکیه کنم تویی... تنها پادشاه قلبم تویی... و فقط تویی که هروقت دست رو سرم میکشی از رو صداقت و عشقه. بابا این روزا  از چین کنار چشمات میترسم از بزرگ شدن خودم و پیر شدن تو میترسم از اینکه موهات سفید شه میترسم... آره میترسم چون میخوام تاابد مرد مردا باشی ، شاه مردا باشی و کسی باشی که با نگاهت دلم آروم بشه.. بابا پیر نشو، خسته نشو غمگین و دلخسته نشو شاد بمون ، قشنگ من فدات بشم ، خسته نشو.. پیشا پیش روزت مبارک باباجووووونم ای همه وجودم خیلی دوست دارم بابایی   اس ,عکس روزپدر,عکس ولادت حضرت علی,متن روزپدر,تبریک روزپدر ...ادامه مطلب

  • حال این روزهای من

  •   این روزا خیلی سخت میگذره برام ... شاید مقدمه ای برامه که از پیله لوس بازی های بچه گانه ام دربیام. شاید این سختی ها میخواد یه دختره تیتیش مامانی و نازنازی بابایی رو بزرگ کنه! نمیدونم واقعا... شاید زندگی همیشه سخته!! شاید هم بقول باباجونم بعد از سختی کشیدنه که اسایش ورفاه داری. مات و مبهوت موندم با این سختیها چه کنم؟ دیگه کسی کنارم نیست براش ناز بیارم خیلی تنهاتر ازاون روزایی هستم که تو اتاقم تنهاییمو فریاد میزدم. اون روزا مامان بابام کنارم بودن و ابجی و بچه های ابجی و... اما الان هیشکــــــــــی نیست... تـــــــنـــــهــــــاـم .ــ.ــ. اون روزا تو مدرسه چقد ناز واسه دوستام می اوردم واسه چیزای الکی ... اگه گریه میکردم فاطی بغلم میکرد و مهلا وافسانه چقد مسخره بازی درمی اوردن تا حالم خوب شه... امـــــــــــــــــــا ... الان چی؟ دـــوـــســـتـــــــــی اینجا ندارم حتی بگه حالت چطوره؟ نکنه گریه کردی؟ هیچکس رو ندارم... حتی خدا هم دیگه تحویلم نمیگیره...ازش ناامیدم... حال وروز خوبی ندارم این روزا... نه میتونم درس بخونم نه ... ریاضی هم که مارو تو امپاس گذاشته؛ اون ترم افتادمش این ترم هم ... یه همکلاسیایی هم دارم گا... دیگه حالم ازشون بهم میخوره بحساب باهم دوستیم ها!! سمیرا و اطهره رو میگم! ازاین رفتار و اخلاق بدشون بدم میاد. هه دوس دارن غرور همه رو بشکنن و هی با چرت و پرت های الکی خودشون رو از همه ببرن بالاتر هی میگه شوهر برام عیدی گوشی خرید، شوهرم برام شیرینی قبولی دانشگاه لپ تاپ خرید برام پسرم اینکارمیکنه، پسرم ... اصن میدونی اعصابمو خورد کرده... تو دلم مونده یه بار بهش بگم اخه به ما چه!! اینقدبدم میادکه از سوژه قرار دادن ادما و غیبت کردن ومسخره کردن ادما لذت میبرن این رفیق بی معرفت ماهم اینقد بهم بی محلی کرده که دیگه ... همین روزاست که بگم دوست داشتنت پر رفیق بپر... ازرابطه های سرد متنفرم... دارم اهنگ گوش میدم ساعت22:35 شب دوشنبه است.دارم اهنگ گوش میدم. این  علی عبدالمالکی هم میگه؛ خدا کس بی کسونه /خدا خیلی مهربونه / خدا روزی  رسونه غصه نخور... اوضاع پولی هم که افتضاحه ... هنوز 235هزار ازپول خوابگاه مونده. اون هفته ازابجی 50هزا,دلنوشته,دلنوشته به خدا,دلم گرفته,متن دلشکسته,اسمس جدید,عکس تنهایی ...ادامه مطلب

  • نفسم روزت مبارک

  • مادرم فرشته است.. ولی هیچوقت ندیدم پرواز کند... زیرا به پایش... من را بسته بود.. برادرم را ... خواهرانم را... پدرم را... و همه ی زندگیش را... همه راه ها به عشق "مادر" من ختم میشود! مادر من ، عشق من است... میترسم برای ماندن در کنارم از بهشت به جهنم بیاید مادرست دیگر ...   مامانی خیلی دوست داشتم امروز کنارت باشم اما امروزم تنها بدون تو ودر خوابگاه به سر شد.... دلم خیلی تنگ شده برای یه لحظه نشستن کنار دوتاتون الان که اینارو مینویسم اشک تو چشام جمع شذه خدابرام حفظتون کنه... به خدا گفتم من بدون مامان بابام میمیرم... بهش گفتم که اول من بمیرم بعد... بهش گفتم که مواظبتون باشه... بهش با اشکام گفتم که برام نگهتون داره... بهش گفتم که تنها امید من بعد از خودش نفسهامن... بهش گفتم که بخاطر دوتاتونه که سختی هارو تحمل میکنم... وتلاشمو میکنم که خوشحالتون کنم... هدیه من برای تو مامان خوبم روی دیوار کنارتختم برات نوشتم. ,هدیه روز مادر,روزمادر,دل نوشته برای مادر,دلنوشته روز مادر,اسمس روز مادر,عکس روزمادر,نقاشی برای مادر,دلنوشته مادرانه,دلنوشته دلتنگی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها